لوبیـــــــای سحــــــــرآمیـــــــــز

پايان 6 ماهگي

1391/8/1 15:37
نویسنده : مامانی
618 بازدید
اشتراک گذاری

شروع مهد كودك مصادف با پايان 6 ماهگي بود و اينكه تو ديگه مي تونستي بجز شير غذاهاي ديگه رو هم شروع كني. قبل از اين زمان موقع غذا خوردن تو رو مي گذاشتيم توي روروك و تو دائم ما رو نگاه مي كردي البته روروك كه نه چون چرخ نداشت و بهش bouncer مي گفتند. بابا بزرگ پشت بتو مي نشست و مي گفت من دلم نمياد كه امير هي بما نگاه مي كنه. روزي كه ديگه اجازه دادن غذا رو پيدا كرديم خانم جيل گفت كه با يك خوراك كودك كه بيشترش آرد جو بود شروع كنيم. نمي دوني من و بابايي چه ذوقي داشتيم و هر كدوم مي خواستيم خودمون شروع كننده اين كار باشيم. بالاخره هم بابايي پيروز شد و من فيلمبرداري مي كردم. خيلي هم بامزه استقبال كردي شكموي كوچولو.  اين عكسي رو كه در زير مي بيني همون لحظه است.

غذا خوردن

غذا

اين آرد جو در روزهاي بعد به چيزهاي مفصل تري تبديل شد و ظرف يك هفته پوره ميوه جات و بعد از يك ماه سبزيجات و گوشت ..... به اون اضافه شد. بعدا كه مي خواستم غذاهاي ميكس شده رو براي ناهارت توي مهد بگذارم بعد از پختن و پوره كردن اونها رو توي قالب يخ مي ريختم و بعد روزانه يك مكعب گوشت، يك مكعب سبزيجات و يك مكعب غلات برات مي گذاشتم. ديگه همه فكر و ذكر من اين شده بود كه براي تو چي درست كنم كه هم متنوع باشه و هم مفيد.

اين هم عكسي كه براي اولين بار بابايي بهت هندونه داد (پارك سنتنيال)

غذا

يك چيزي رو يادم رفت بگم و اون هم اينكه توي اين سن اتاقت كاملا جدا شد و تو گل پسر خيلي راحت پذيرفتي و توي تخت خواب خودت راحت مي خوابيدي. چند شب پيش يك كتابي رو برات خريدم به اسم 101 كاري كه بايد تا 5 سالگي انجام بدي، يك كتاب بامزه كه وقتي دو تايي با هم مي خونديمش كلي خنديديم. يك قسمتش رو كه راجع به خوابيدن بود اينجا ميارم:

 "رفتن از ننو به تختخواب واقعی خیلی خوب است چون حالا دیگر می توانی در تخت خواب مامان و بابا بخوابی. اولش احتمالا از تو استقبال می شود در غیر این صورت صبر کن خوابشان ببرد، بعد از پایین تختشان بخز زیر ملحفه، خودت را بکشان به قسمت گرم و نرم وسط وسط تشک که همین طور که همه می دانند راحت ترین جای تخت است اول بحالت پیچ خورده بمان و یک عروسک را محکم در بغل بگیر تا  مطمئن شوی که دستهایت نزدیک بدنت هستند احتمالا مامان و بابا در این موقع بیدار می شوند و آرام بهم می گویند که تو چقدر نازی در این حالت وارد هيچ گفت و گويي نشو وگرنه اين خطر وجود دارد كه تو را بفرستند سر جاي خودت بخوابي فقط آرام بخواب تا دوباره همه خوابشان ببرد. به محض اينكه خوابشان سنگين تر شد ديگر مي تواني راحت باشي. با يك دستت كه در هوا تاب مي خورد بكوب توي دماغ مامان و وقتي كه داري 180 درجه مي چرخي يك لگد هم به بابا بزن. اين طور خوابيدن طاقباز وسط تخت بهترين روش خستگي در كردن است، پس حسابي از آن لذت ببر. صبح كه شد مامان را تكان بده ولي نه خيلي شديد وگرنه از لبه تخت مي افتد پايين و از او بپرس كه چرا سرش را روي پاتختي گذاشته. بعد برو دنبال بابا بگرد او توي تخت كوچولوي تو مچاله شده، چقدر با نمك است اين بابا!"

و دقيقا اين حكايت حال تو بود وقتي بزرگتر شدي و مي توانستي از تخت خودت بيرون بيايي.بنا به اظهار نظر بسياري از كارشناسان تو يكي از با نمك ترين خنده ها رو داشتي و يك كم هم كه بزرگتر شدي انواع خنده ها رو از خودت در مي آوردي كه به مرور عكسهاش رو مي گذارم.

خنده

اين كلاه و جليقه رو هم خاله ليلي بافته و برات فرستاده بود

خنده

نمي دونم اين جا چي شده بود كه اين حالت رو بخودت گرفتي

واي

كلاه بابا بزرگ هم كه خيلي بهت ميومد

كلاه

از مصاحبه مطبوعاتي هم كه بيزاري!

گريه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
1 آبان 91 15:38
سلام به مامانی وامیر احمد پسر گلش من مامان حسام کوچولو خوشحال میشم که به وبلاگمون سری بزنین و از دوستای ما بشید.
ممنون


سلام خاله جون ما حتما اين كار رو مي كنيم و براتون هم آرزوي سلامتي و موفقيت داريم

خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
3 آبان 91 15:29
با افتخار لینکتون کردم.


سپاسگزارم