لوبیـــــــای سحــــــــرآمیـــــــــز

محل زندگی ما

1391/11/24 3:53
نویسنده : مامانی
1,736 بازدید
اشتراک گذاری

ما از زمان ورودمون به کانادا در محلی بنام ُSte Anne de Bellevue   خونه گرفتیم، علتش هم این بود که دانشکده من در اینجا قرار داشت و بابا خواست که من نزدیک باشم و خودش هر روز به مرکز شهربره و
برگرده. جایی که ما زندگی می کردیم غرب مونترال و بر سر راه اتاوا بود یعنی از خانه ما تا اتاوا کمتر از 2 ساعت رانندگی بود. محلی بود بسیار زیبا که خانه های ویلایی قشنگی داشت و بین دو دریاچه سن لویی و سن مونتانه قرار داشت. قبل از اینکه تو به دنیا بیای، بیشتراوقات بیکاری من و بابا رو قدم زدن درکنار دریاچه یا پیاده روی در جنگل یا دوچرخه سواری درجاده های کنار دریاچه تشکیل می داد. بعد از بدنیا
اومدنت هم جنابعالی با کالسکه و ما پیاده به گردش می رفتیم و تو هم این کار رو خیلی دوست داشتی.

این محل در کنار دو بزرگراه 20 و 40 قرارداشت و بهمین خاطر درزمان جنگ جهانی دوم از اهمیت زیادی برای حمل و نقل سربازان و تدارکات برخوردار بود. بیمارستان مربوط به نگهداری مجروحان و معلولان جنگ جهانی دوم هم در این محل واقع است و همه ساله در یک روز خاص مراسم تجلیل از آنها برگزار می شود.
کانال ste anne de Bellevue که یک اثر تاریخی ثبت شده است، دانشکده کشاورزی (MacDonald Campus of McGill University) و کالج John Abbot هم در این ناحیه واقع است. یک کتابخونه بسیار خوب هم در اونجا بود که گاهی اوقات من تو رو اونجا می بردم و تو بین قفسه ها وول می خوردی و به کتابها زل می زدی. کتابهای خوبی رو هم برات به امانت می گرفتم که واقعا علاقه داشتی. یادمه یک بار یک
کتابی رو برات گرفتم که ماجرای یک گورخر بود که تو اون کتاب اسمش زبی بود و تو من رو مجبور کردی که بیش از 20 بار داستان اون رو برات تعریف کنم. ماجرا از این قرار بود که وقتی میخواستیم با دوستان بریم سفر گسپه من برای سرگرم کردنت توی راه یک کارتن کتاب با خودم بردم که یکیش همین زبی بود و وقتی می خواستم یک داستان دیگه ای برات بخونم با سرو صدا  و غان و غون وادارم می کردی که همون کتاب رو دوباره در بیارم و هی به عکساش اشاره می کردی. به محض اینکه از سفر برگشتیم رفتم به کتابخونه پس دادم و خودم رو راحت کردم. همون دفعه هم یک کتاب دیکشنری تصویری گرفتم و متوجه شدم که جنابعالی با 100 درصد وسایل خونه آشنایی کامل دارید و اسم هر کدوم رو که می بردم با انگشت بهم نشون می دادی و نمی دونی که من چقدر ذوق زده بودم.

کانال

کانال سنت

سیتی هال ( این 4 تا رو از اینترنت گرفتم)

سیتی هال

کانال

کانال

دورابل

کالج جان ابوت

کالج

کانال

کانال

امیر و بابا در خیابون سنت آن (10 ماه و یک هفتگی جنابعالی)

امیر

امیر

امیر

امیر

امیر در حال خوردن انگور (توی برف و سرما انگور خوردن با حاله نه؟)

امیر

امیر و  بهترین بابای دنیا در مقابل ورودی کالج (روبروی خیابون محل سکونتمون)

امیر

وقتی از این پیاده روی برگشتیم یک فیلم کوتاه ازت گرفتم که چندروز پیش وقتی دیدمش خیلی خندم گرفت، تو نشسته بودی ذرت و نخود فرنگی می خوردی و هر بار که چند تا دونه میگذاشتی توی دهنت برای خودت یک کف مرتب می زدی و کلی از خنده ریسه می رفتی.

عکسی که از پنجره خونمون گرفته شده

خانه

این هم از همون زاویه گرفته شده  و ما قبلا در خونه ای که نردبون سفید کنارشه زندگی میکردیم

خانه

ورودی دانشکده

دانشکده

دانشکده

دانشکده

دانشکده

این هم برای با نمک ترین پسر دنیا از دیدگاه مامانش

آنچه می خواهیم نیستیم.

آنچه هستیم نمی خواهیم.

آن چه دوست داریم نداریم.

آن چه داریم دوست نداریم.

اما عجیب است که هنوز زنده ایم .

و امیدوار به اینکه روزی ، جایی، در کنار کسی، بالاخره خوشبخت خواهیم شد!

بگذار سرنوشت هر راهی را که می خواهد برود.

ما راهمان جداست.

این ابرها تا می توانند ببارند.

ما چترمان خداست ..............
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)