لوبیـــــــای سحــــــــرآمیـــــــــز

هشت و نه ماهگي

1391/8/30 9:32
نویسنده : مامانی
688 بازدید
اشتراک گذاری

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم، تو ای والاترین مهمان دنیایم، بدان آغوش من بازست، شروع کن! یک قدم با تو، تمام گام های مانده اش با من.

بالاخره 11 نوامبر بابا بزرگ و مادرجون تصمیم گرفتند به ایران برگردند. ما کلی تلاش کردیم تا تونستیم این مدت نگهشون داریم و واقعا کمک خیلی بزرگی برای من و بابا بودند. برای ما که خیلی سخت بود و جالب بود که تو هم تا چند روز گیج و حیرون بودی و مدام دور و برت رو نگاه می کردی و دنبالشون می گشتی. یک ماه بعد که آقای دکتر غیور به همراه پسرشون شام مهمون ما بودند، وقتی در زدند و بابایی با تو رفت که در رو باز کنه تو فکر کردی بابا بزرگه و پریدی توی بغل ایشون.

یک روز قبل از بازگشت بابابزرگ و مادرجون به ایران

هشت ماهگي

موقع رفتن به فرودگاه

8

هشت ماه و یک هفته8

هشت ماه و دو هفته- توی اطاق خوابت

8

8

8

هشت ماه و سه هفتگی- هر وقت می خواستم بشینم یک کمی روی پایان نامه ام کار کنم شال و کلاه می کردیم و تو رو می بردیم کالسکه سواری که زود توی این لباسهای گرم  و نرم خوابت می برد. بعد سریع میومدم خونه و تا بیدار می شدی (کمتر از یکساعت) یک کم کارم رو می کردم. این عکسها هم دقیقا یکی از اون روزهاست.

8

خپل خوشمزه خودم

8

9 ماهگی

ما سه چیز را در دوران کودکی جا گذاشته ایم: شادمانی بی دلیل، دوست داشتن بی دریغ و کنجکاوی بی انتها.

در 9 ماهگی رفتارهات خیلی تغییر کرد و بنظر من و بابایی خیلی باهوش تر شده بودی. توی مهد کودک هم همین رو می گفتن. عروسک هات رو که هر کدام یک اسم داشتن کاملا می شناختی و چون برای هر کدام یک قصه ای سر هم کرده بودم هر وقت می خواستی قصه هر کدوم رو بگم بهش اشاره می کردی. راجع به اون عروسکهای دختر بگم که نمی دونم به چه دلیلی من و بهترین بابای دنیا تا 5 ماه قبل از بدنیا اومدنت فکر می کردیم که تو دختری و 5 تا عروسک معروف جسیکا رو یک جا برات خریدیم. اسم هاشون رو هم الناز، گلناز، مهرناز، ساناز و پرناز گذاشته بودم و هر وقت ازت می پرسیدم که مثلا کدومشون پرنازه یا هر اسم دیگه ای دقیقا به همون اشاره می کردی. بابا می گفت که خودش اونها رو با هم قاطی می کنه.  عاشق "ارنی" بودی همون عروسکی که لباس خواب راه راه پوشیده و عینک آبی داره، وقتی روشنش می کردی خروپف می کرد و هی جملات خنده دار می گفت و شکمش بالا و پایین می رفت. خرس قهوه ای کلاه دارت هم که قصه شنل قرمزی رو به انگلیسی می گفت و وقتی شروع می کرد تو هی نگاه دهنش می کردی که ببینی صداش از کجا می آد. یک ببر هم داشتی همون تیگر معروف که دوست پو (خرس معروف) هست همه وقت پیشت بود و وقتی سرش رو فشار میدادی به انگلیسی  می گفت من می خوام بپرم بالا بپرم پایین، و هر وقت باطریش تموم می شد امان نمی دادی هی سرش رو فشار می دادی و می گفتی هه، هه یعنی چرا حرف نمی زنی. البته این جریان تیگر مربوط به 6 و 7 ماهگیته. وقتي مي خواستيم برگرديم ايران از 70 كارتن وسايلمون فقط 25 تاش كتابها و اسباب بازي هاي تو بود. پسرم امیدوارم روزی برسه که با رضایت خودت اسباب بازی هات رو به بچه های بی سر پرست ببخشی، فعلا که هنوز رضایت ندادی.

9

9

9

9

این دو تا عکس هم مربوط به روز دوم سال نو میلادی هست که با خانواده عمو حبیب و عمو رضا به رستوران ایرانی کوروش  رفتیم. از همون بچگی عاشق رستوران رفتن بودی و کلی ذوق می کردی.

9

9

 فکر نکنم زیباتر از خنده های تو در دنیا چیزی برای من وجود داشته باشه با اون پیژامای با مزه ات.

9

9

9

عکس های زیر هم مربوط به روزی هست که چند جور خوراکی گذاشتیم جلوت و تو هر کاری که می خواستی کردی (هپلی کوچولوی خودم) و بعد بردمت حمام و شدی یک نی نی تر و تمیز مامانی.

قبل از حمام

9

9

بعد از حمام

9

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان فندق جون
30 آبان 91 14:06
________@@@@@@___________@@@@@
_______@@@________@@_____@@_______@
________@@___________@@__@@_______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@
____@@@@@@___________________@@@@@@@
__@@@@@@@@@_________________@@@@@@@
__@@______________________________________@@
_@@_________________@@@@@________________@@
_@@________________@@@@@@_______________@@
_@@@______________@@@@@@______________@@@
__@@@@_____________@@@@____________@@@@
____@@@@@@______________________@@@@@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@_____________@@
________@@@________@@@____________@@
________@@@______@@@__@__________@@
_________@@@_____@@@___@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________________@
____________________@______________
_____________________@
______________________@ ـــــــــــــــــــــــــ
____________@@@@___@@__@__@
_____________@____@@_@__@__@
______________@@@____@_@@@
_______________________@
با قلمی به رنگ سبز

با دلی به رنگ آبی

مینویسم برای "تو" و دوستان مهربانم

"تو" که بهترینی

"تو" که خاص ترینی

"تو" امانی

"تو" امینی

همه گل های شقایق هستند اما

"تو" همانی

"تو" همینی

"تو" فرشته ی زمینی







آپم
بیا پیشم دوست عزیز


دوست عزیزم ازمطلب بسیار زیبایتان سپاسگزارم،متاسفم که پیغامتان را دیر جواب دادم