6 ماهگی
واقعا تغييراتت از لحاظ چهره و رفتار در اين ماه كاملا متفاوت شده بود. در اين مدت خيلي ما به پيك نيك و مسافرت مي رفتيم كه تو هم فضاي آزاد را خيلي دوست داشتي و يك جورايي ميشه گفت كه واقعا بچه طبيعت هستي چون فكر نكنم توي كساني كه من مي شناسم اينقدر كسي توي چند ماه اول تولد مسافرت و اين طرف و اون طرف رفته باشه و كلي فستيوال و جشنواره شركت كرده باشه. راستي يادم رفته بودكه بين 2 تا چهار ماهگي به فستيوالهاي شكلات برومونت و همين طور آتش بازي مونترال اشاره كنم. عكسهاي جالبي هم داري ولي چون ديجيتال نبوده و هنوز اسكن نكردم نتونستم بگذارم. فستيوال شكلات كه خيلي جالب بود از شكلات هر چيزي كه فكر كني درست كرده بودن و با انواع و اقسام شكلاتها و نوشيدني هاي شكلاتي پذيرايي مي كردن تو هم سه بار توي يك به اصطلاح مسابقه شركت كردي و سه تا جايزه گرفتي. آتش بازي هاي مونترال كه توي دنيا معروفه و طي 10 شب تعداد زيادي كشور از دنيا توي اون شركت مي كنند و صحنه هاي زيبايي رو توي آسمون خلق مي كنند.
نميدونم چرا اينجا بغض كردي؟!
اين تصاوير هم توي پارك سنت جرج گرفته شده، اون روز يك اتفاق عجيبي براي ما افتاد، بابايي موقع برگشتن داشت به آقاي كريمي كمك ميكرد كه وسايلش رو جمع كنه كه اشتباهي دسته كليد خونه افتاد توي سبد اونها و ما شب سرگردون شديم به آقاي كريمي هم آخر شب زنگ زديم ولي گفتن اين كليد تو وسايلشون نيست.البته چون تازه اسباب كشي كرده بوديم هنوز خونه قبلي رو داشتيم ولي بدون وسايل دو سه تا پتو از زهره خانم قرض گرفتيم و توي خونه قديمي رو زمين خوابيديم و به قول خاله ميترا مامان سارا آواره فلسطيني شده بوديم.فردا عصرش هم يك نفر رو آورديم و قفل رو با دريل باز كرديم و رفتيم سر جامون ولي پس از 3 روز معلوم شد كه كليد تو وسايل اونها بوده بهر حال اين هم يك چيز بياد ماندني شد.