لوبیـــــــای سحــــــــرآمیـــــــــز

بهترين هديه

1391/5/16 13:37
نویسنده : مامانی
351 بازدید
اشتراک گذاری

امیر پسر گل من در تاریخ یک فروردین 1384 در شهر مونترال کانادا به دنیا آمد. در واقع خدای مهربون بهترین و زیبا ترین هدیه خودش رو در اولین روز بهار به من  و بهترین بابای دنیا عیدی داد. ورود امیر  به زندگی من و بهترین بابای دنیا شکل دیگری داد و در واقع می توان گفت که قشنگ ترین و بامزه ترین لحظات را همراه با یک تغییر 180 به و جود آورد. به هر حال همه ساله ما در روز یک فروردین دو تا عید داریم  و البته همین مسئله هم باعث شده که محاسبه سن و سال امیر بسیار برامون آسون باشه ولي هيچ وقت نتونيم به موقع در روز يك فروردين براش تولد بگيريم، چون نه هيچ جايي ازمون سفارش كيك مي گيرند و نه عموها و عمه اش روز يكم مي تونند تولد بيان و معمولا ميرن مسافرت. پسر گلم من سعی کرده ام تا در این وبلاگ بعضی از لحظات و خاطراتی را که من و بهترين باباي دنيا با تو داشته ایم ثبت کنم ولی از همین حالا ازت عذر می خوام که شاید اینها فقط 1 درصد از خاطرات مربوط به تو باشه که من به یادم مونده و از این بابت بسیار متاسفم که نتوانسته ام همه آنها را در جایی یاداشت کنم و از یادم رفته و اون هم فقط بخاطر گرفتاری های زیاد من در زندگی بوده و امیدوارم پسرم من رو ببخشه. این عکس ها متعلق به دومین روز تولد امیر احمد در بیمارستان  است.نام دکتر امیر دکتر Bray بود و بيمارستاني هم كه امير در اونجا متولد شد بيمارستان Lakeshore بود.

دو عكس بالا متعلق به دومين روز تولد امير و سومين عكس مربوط به هفتمين روز پس از تولد مي باشد. 

پسرم در روز دوم تولد 

روز دوم تولد پسرم

هفتمين روز تولد پسرم

٢0 روز قبل از تولدت بابابزرگ و مادرجون به اونجا اومدند تا مواظب ما باشند و با اين كار ما ديگه كوچكترين نگراني بابت مواظبت از تو نداشتيم. جالبه بدوني كه تو قرار بود 7 روز ديگه به دنيا بياي و بهمين خاطر من تا روز 19 مارس در آزمايشگاه به كارم ادامه دادم و خيالم راحت كه يك هفته را استراحت مي كنم تا گل پسرم تشريف بياورند ولي جنابعالي همين فرداش شروع به بيقراري كردي و درست زماني كه همه دوستان ايراني به احترام بابابزرگ و مادرجون براي عيد ديدني و تبريك سال نو به خونه ما اومدند شما من و بهترين باباي دنيا را راهي بيمارستان فرمودي. ولي بنازم به اين حسن سليقه پسرم كه چنين روزي رو براي اومدن انتخاب كرد و مامان عزيزش رو به مدت 5 روز در بيمارستان خوابوند.

 كادر پزشكي اين بيمارستان واقعا محشر بودند. اون ها برخوردهاي بسيار دوستانه اي با من داشتند كه من يك لحظه هم احساس نكردم  كه در اين كشور غريب هستم. امكاناتي رو كه از زمان بارداري تا يكسال پس از وضع حمل در اختيار مادر و كودك قرار مي دهند واقعا قابل تحسين هست. من چون خودم به تو شير مي دادم خيلي ازم حمايت مي كردند و مرتبا يك خانم پرستار بنام جيل هر هفته به تو در خونه  سر ميزد كه مبادا مشكلي داشته باشي و حتي وضعيت غذا و سلامتي من رو هم مدام پرس و جو مي كرد. بعد از اين هم كه برگشتم دانشكده با همكاري با پرستار دانشكده يك اتاق رو در اون جا در اختيار من قرار دادند و با گذاشتن يك مبل، يك گلدان، يك خرس عروسكي اونجا را بصورت محل دنجي در آوردند تا هر وقت من سركارم و لازم شد تو را براي شير خوردن به اونجا بيارن من راحت باشم و يك جاي اختصاصي داشته باشم. بعدش هم يك دستگاه شيردوش گرانقيمت رو مجاني در اختيارم قرار دادن تا براي مواقع لازم براي گل پسر شير بدوشم. واقعا كه عجب آدمهاي با معرفتي بودند و من اميدوارم كه كشور ما هم بتونه روزي اين سرويس ها رو به مادران و نوزادان ارائه كنه. تازه بعد از اين همه كمك هم مدتي كه گذشت من رو به عنوان مادر نمونه به روزنامه گازت معرفي و يك جايزه به من دادند و تازه تو بعضي از جلساتشون دعوتم مي كردند كه برم و براي ساير مادران باردار و يا تازه فارغ شده سخنراني كنم.

يك خاطره خيلي خوب ديگه هم كه تا دارم اينه كه وقتي يك ماه و نيم از تولدت گذشت يك روز استاد نازنينم به من زنگ زد كه يالا پاشو بيا دانشكده كه البته من هم با كلي ترس و لرز پاشدم رفتم گفتم حالا مي خواد بگه كجايي و چرا اين قدر روي جنابعالي زياده كه ديدم بچه هاي بخش خصوصا بچه هاي undergrad كه من بهشون درس مي دادم همراه با دو منشي بخش يعني ليز و باربارا يك بسته بزرگ پر از كادوهاي مختلف از لباس بچه، پوشك، پتو، شيشه شير، راك مخصوص خشك كردن شيشه شير و كلي چيز ديگه با يك كارت تبريك بسيار زيبا برام خريدن و جشن گرفتن، باركلا به معرفتشون! اميدوارم ما هم بتونيم با اخلاق خوب و ايجاد روابط اجتماعي مناسب توي محيط هاي كارمون لحظات قشنگي رو براي خودمون ايجاد كنيم.

 

اين مدت كه مادرجون اون جا بود (8 ماه) واقعا سنگ تموم گذاشت و به من حتي اجازه نداد كه يك استكان رو هم جابجا كنم و فقط مي خواست كه من به تو و پايان نامه ام رسيدگي كنم. صبح هاي زود هم كه تو بيدار مي شدي تو رو مي برد روي بالكون و برات حرف مي زد كه من بيشتر بخوابم. واقعا امير تو بهترين و زحمت كش ترين مادر جون دنيا را داري كه حاضر نيست چيزي رو با آسايش بچه هاش عوض كنه. اميدوارم كه خدا به ايشون طول عمر با عزت همراه با سلامتي بده.

 

 هستی همواره در پی جبران نیکی های توست. هرچه به هستی ببخشی، هزاران برابرش را به تو باز می گرداند؛ هستی به تو باز می گردد. تو یک شاخه گل هدیه می کنی و هزاران شاخه گل از همه سو بر سر رویت باریدن می گیرد. پسر عزيزم اگر می خواهی دنیای درونی غنی و پر مایه یی داشته باشی، هنر بخشش و محبت به ديگران را بیاموز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الينا گلينا
26 شهریور 91 8:57
سلام وبلاگ قشنگي داريد .يه سوال؟ امير جان سال 84 به دنيا اومده ؟يعني الان 7 سالشه؟


با سلام، بله امير 1/1/84 به دنيا اومده و الان ميره كلاس دوم. متاسفانه من بدليل مشغله زيادم خيلي دير شروع به نوشتن خاطرات امير كردم ولي اميدوارم همين طور ادامه پيدا كنه و پيش برم.