لوبیـــــــای سحــــــــرآمیـــــــــز

سفر به مونترامبلانت

سفر به مونترامبلانت 17 تا 19 ژولای با مادرجون، بابا بزرگ، خانواده عمو حبیب و عمو رضا رفتیم یک منطقه کوهستانی بسیار زیبا بنام مونترامبلانت که وقتی خود فرانسوی ها تلفظش می کردند می شد مونقامبلان. بخاطر اسكي در زمستان بسيار معروفه، اولين بار سرخپوست ها نام اونجا را كوهستان ارواح گذاشتند كه هر وقت يكي از قوانين تخطي مي كرده يا آسيبي به طبيعت وارد مي كرده كوهها شروع به لرزيدن مي كردند يعني يك mount كه شروع به tremble يعني لرزيدن مي كرده. یک منطقه توریستی بود که هم ساحل خیلی قشنگی داشت و هم تپه ها و کوه های پردرخت  که تله کابین ها دائم توی اون رفت و آمد می کردند. این عکس ها هم متعلق به چهارماهگی پسرنازمه. امير و مادرجون امير و ...
4 شهريور 1391

فستيوال شكلات برومونت

در ماه مه با خاله امينه و پسرش علي و عمواكبر رفتيم فستيوال شكلات كه توي برومونت برگزار شده بود. يك شهر كوچك كه اطرافش تپه هاي پردرخت با طبيعت بسيار زيبا بود و تله كابين ها هم دائم در رفت و آمد بودند. مسابقه هايي براي ساخت مجسمه از شكلات در حال انجام بود و روي صورت افراد يا بدنشون هم با شكلات نقاشي مي كردند. غرفه هاي زيادي هم بودند كه بصورت مجاني شكلات هديه مي دادند. يك دلقك هاي خيلي با مزه اي هم بودند كه لباسهاي قشنگي پوشيده بودند و تو هم باهاشون عكس گرفتي، يكيشون هم مادرجون رو محكم گرفته بود و سعي ميكرد كه ايشون رو بخندونه. يك موزه شكلات هم از سال 1993 در اين شهر تاسيس شده، باغچه هاي بسيار زيبايي هم در اين قسمت و همين طور جلوي در ...
1 شهريور 1391

فستیوال آتش بازی مونترال

همين طور كه قبلا گفتم اون سالي كه تو بدنيا اومدي و مادرجون و بابا بزرگ هم اونجا بودن رفتيم فستيوال آتش بازي و از خانم jill (پرستارت) هم اجازه گرفتم كه تو رو ببرم كه يك وقت مشكلي براي گوشهات پيش نياد كه اجازه داد و رفتيم، اين عكس ها رو خودم نگرفتم و از جايي بدستم رسيده كه مي توني ببيني.   ...
28 مرداد 1391

6 ماهگی

واقعا تغييراتت از لحاظ چهره و رفتار در اين ماه كاملا متفاوت شده بود. در اين مدت خيلي ما به پيك نيك و مسافرت مي رفتيم  كه تو هم فضاي آزاد را خيلي دوست داشتي و يك جورايي ميشه گفت كه واقعا بچه طبيعت هستي چون فكر نكنم توي كساني كه من مي شناسم اينقدر كسي توي چند ماه اول تولد مسافرت و اين طرف و اون طرف رفته باشه و كلي فستيوال و جشنواره شركت كرده باشه. راستي يادم رفته بودكه بين 2 تا چهار ماهگي به فستيوالهاي شكلات برومونت و همين طور آتش بازي مونترال اشاره كنم. عكسهاي جالبي هم داري ولي چون ديجيتال نبوده و هنوز اسكن نكردم نتونستم بگذارم. فستيوال شكلات كه خيلي جالب بود از شكلات هر چيزي كه فكر كني درست كرده بودن و با انواع و اقسام شكلاتها...
23 مرداد 1391

ادامه 5 ماهگي

ديگه در اواخر 5 ماهگي خيلي بلا شده بودي، خيلي خوشمزه با همه خصوصا با بابا بزرگ ارتباط برقرار مي كردي و وقتي مي برديمت پارك يا كنار رودخونه نسبت به طبيعت خيلي قشنگ عكس العمل نشون مي دادي.  خيلي هم دوست داشتي كه بچه ها باهات بازي كنند. عكسهايي كه در زير اومده مربوط به روزي هست كه آقاي كريمي، نيلوفر خانم با سه دخترشون يعني تانيا، تينا و ديانا  اومده بودن خونه و بچه هاشون با تو بازي مي كردند. اون لباس نارنجيه كه از همه بزرگتره تينا، اون لباس سرمه ايه كه در عكس دومي هست ديانا و اون كوچيكتره كه تو عكس چهارمه تانياست. اين تابي كه توش نشستي رو خيلي دوست داشتي با برق يا باطري كار مي كرد و و قتي توش بودي همين ط...
21 مرداد 1391

چهار ماهگی

این عکس ها مال 4 ماهگی امیره، دقیقا فردای اون روزی که از یک سفر که با بابا بزرگ، مادرجون، آقا رضا و منصوره خانم و حبیب آقا و زهره خانم برگشتیم.   سه روز توی جنگل نزدیک شهر کبک سیتی چادر زدیم که یک شبش هم یک بارون خیلی شدید گرفت و چادرهای همه پر از آب شد بجز مال ما که با درایت بابا بزرگ که تا بارون نم نم شروع شد یک بیلچه خواست و یک جوی باریک دور تا دور چادرمون ایجاد کرد و سر اون رو هم داد به سمت دره و به این ترتیب ما جون سالم بدر بردیم و تا صبح در چادر خشک و راحت خوابیدیم. بقیه شام رو توی چادر ما خوردند و شب رو توی ماشین یا توی چادر خیس گذروندند. این هم عکس بابا بزرگ دوست داشتني اميره.     امیر یک پسر ف...
16 مرداد 1391

5 ماهگي

تماما این عکسها مربوط به شروع 5 ماهگی امیره که ظرف مدت یک هفته گرفته شده. اين عكسها هم توي پارك centennial گرفته شده شكار اين دو موقعيت هم توسط بابايي انجام شده اين صندلي رو هم كه روش نشستي خاله آنو، سميرا و ديويد از هم كلاس هاي مامان برات آوردن كه ويبره داشت و  يك حلزون خوشكل كه آهنگ هم مي زد روش بود. اين دو تا عكس هم توي دانشكده منه وقتي كه يك روز تعطيل بايد مي رفتم آزمايشگاه و بهترين باباي دنيا تو رو آورد كه حوصلتون سر نره، عصرش هم رفتيم تولد زهره دختر منصوره خانم كه اون جا هم خيلي پسر خوبي بودي و هم عاشقت شده بودن. ...
16 مرداد 1391